پدران علیه پسران! | اثر وضعی انقلاب اسلامی بر پنج نسل بعد
پدرانی که شاه را بیرون انداختند، حالا برای فرزندانشان چمدان میبندند. «برو و خودت را نجات بده». آیا برای گریز از همین جمله نبود که انقلاب کردند؟
انقلاب ایران معجونی از عجایب
انقلاب ایران معجونی از عجایب است. در بحبوحۀ سلطۀ سوسیالیسم و تفکر کمونیستی در شرق و ترکتازی کاپیتالیسم و لیبرالیسم، در زمانی که بهقول آوینی دورۀ افول ایمان بود، ناگهان -بهقول آوینی- فرزندان روح الله انقلاب کردند. معادلهها بر هم خورد. حکومتی مذهبی استقرار یافت. همه چیز صفر شد.
فرمول این انقلاب عجیب بود. در یک سو رهبری مذهبی، در یک سو مردم عادی، در سمتی دیگر دانشآموختگانِ جوانِ ایرانی در غرب و در پشتصحنه بازار نقشآفرینی میکرد.
ظاهرِ انقلاب مردمی بود، اما مردم سیاهیلشگران کفِ خیابان، سوختِ حرکتی ماشینِ انقلاب و گوشت جلوی توپ شدند.
دانشآموختگان غرب: نویسندگان قانون اساسی
در این حال، طیف دانشآموختگان ایرانی در غرب به کشور بازگشتند؛ بیآنکه خطری تهدیدشان کند. کرسیها و میزهای ریاست و قانونگذاری و امور سیاسی را تصاحب کردند. قانون اساسی نوشتند. اینها تربیتیافتگانِ اقتصاد و جامعۀ لیبرال بودند و قانون اساسی انقلابی را نوشتند که ظاهراً در تضاد آشکار با لیبرالیسم و غرب بود.
طیف بازار: استخوان فئودالیسم
بازار که استخوانِ بورژوازی و فئودالیسم بود، جریان انقلاب را با سرمایهاش همراهی کرد و بعد از پیروزی بر مسند کارخانهها و شرکتهای مصادرهای نشست.
حوزه: احیای قدرت کلیسا+دربار
قدرتیافتنِ جامعۀ روحانیت مذهبی پس از انقلاب شباهتهایی به قدرتنمایی کلیسا+دربار در قرون وسطا پیدا کرد.
اقدام انقلابی، حد شرعی، دستور شرعی و امثالهم بستری برای مصادرههای کور و تصاحبهای ناگهانی فراهم کرد.
زمین دانشگاه هاروارد به امام صادق رسید، شهرک بهاییها به سپاه و...
ترکیب معجون: لیبراسلاموسوسیالیسم
در نهایت ترکیبی حاصل شد تا همه راضی باشند:
وامگرفتن از مدل حکومتداری غربی
تمرکز بر واژگان مستضعفین و بیتالمال
تقسیم غنائم بین طبقۀ بازار
اعطای قدرت سیاسی، اقتصادی به روحانیت
دیگر مهم نبود پسِ ماجرا چیست. اگرچه شاید در نخستین روزها خودشان هم دچارِ وهم شده بودند که حکومتی اسلامی و منحصر بهفرد و کاملاً متمایز ساختهاند، اما در عمل در سیاست و اقتصاد به ترکیبی استخوانخردکن از لیبرالیسم و سوسیالیسم رسیدند.
مردم از کنشگران انقلاب به طبقۀ کارگر و منفعل و مصرفکنندۀ بازار تنزل یافتند. کارشان را کرده بودند و حالا نیازی بهشان نبود. دیگر در سیستم بانکداری لیبرالی و شیوۀ قهری کلیسایی جایی نداشتند؛ مگر بهعنوان مطیع و مصرفکننده.
حکمرانی بدون دانش
برپاکنندگان انقلاب نه سابقۀ حکومت داشتند، نه تاریخ چنین درسی برایشان کنار گذاشته بود. نمیدانستند چه میخواهند.
طبقۀ روحانی در پی احیای سلطنت مذهبی تاریخی برآمد.
طبقۀ تحصیلکردگان غربی هرچه آنجا یاد گرفته بودند را پیادهسازی کردند. نرمنرم کذاب بودن را هم بهعنوان یک اصل در سیاست داخله و خارجه مرسوم و ارزشمند کردند. بعد هم خودشان چمدان بچهها را بستند و اقامت خارجه را برایشان ردیف کردند، چون اگرچه یقهدیپلماتِ همین حکومت بودند و هستند، اما ایمانی به حکومت ندارند و یقهها و پینۀ پیشانیشان هم چیزی جز ابزار کار نیست.
طبقۀ بازار با همدستی سایر طیفها در طرحهای به اصطلاح سازندگی نقشآفرینی کرد؛ طرحهایی که عمدتا یا طرح نیمهکارۀ حکومت قبل بود، یا بر مبنای همان مدل توسعۀ شاهنشاهی استوار بود: سد و فرودگاه و برج و شهر... (کاش پارک ساختن را هم از همان ملعون یاد میگرفتند!)
نرمنرم دورۀ مالها رسید: مستضعفان صاحبِ بزرگترین سرزمینهای مصرفگرایی شدند تا کاپیتالیسم بازار، پروارتر شود
در عین حال ارتباط با مغزِ دانشی که مشغول کپیاش شده بودند توسط خودشان قطع شده بود: اعدامها و تبعیدها و زندانها و طردکردنها اجازه نمیداد به گذشته دسترسی داشته باشند.
تعارضها آشکار میشود
با گذشت زمان تعارضها بیرون زد. اما همچنان میبایست ظواهر حفظ میشد. دانشگاه امام صادق از مغازۀ سوتینفروشی پاساژ نور شهرک غرب اجاره میگیرد، ولی دانشجویانش را در قفسهایی قرون وسطایی نگه میدارد.
حکومت با کمک مردم مستقر شده، اما حالا میگوید یا مطیع من هستید یا اصلا ایرانی نیستید، یا مسلمانیتان و زندگیتان مطابق با نظر من است یا به رسمیت نمیشناسمتان.
سپاه انقلابی است، ولی عیبی ندارد در اقتصاد بهطور باواسطه یا مستقیم دست ببرد.
امپراطوریهای سازمان تبلیغات و اوقاف و دانشگاه امام صادق پا گرفت و با پول بیتالمال بالید و رشد کرد.
مستضعفین و مردم و دیگر واژگان انقلابی، سرپوشی برای کلانترین سوءاستفادههای مالی سازمانیافته شد. بازار مردم را دوشید. چرخۀ دوشیدن مردم شدت گرفت و نرمنرم خودِ مردم هم به همین رویه روی آوردند.
انقلاب و دگرگونی یک جامعه
انقلاب به مردم آموخت برای زندهماندن باید بدخو باشی و هر ارزش اخلاقی را زیر پا بگذاری.
متحولکردن مردمی که مردمدارانهترین زندگی شرقی را داشتند در طول فقط ۲ دهه، یک معجرۀ انقلابی است!
یقیناً ریشههای تاریخی دیگری نیز در این تحول دخیل هستند. اگر بگوییم ما مردمی خوب و نجیب بودیم که بیست سال است از نجابت افتادیم حرف بیجایی است.
همین ما در بحبوحۀ جنگ جهانی دوم هم بینجابتی با هموطن را به رخ کشیدهایم.
پدران علیه پسران
این روزها پدران چمدان فرزندانشان را میبندند. یک روز همه چیز را بر هم زدند تا به این روز نرسیم. این وسط خوب است به ما، به نسل دهۀ پنجاه و شصت و هفتاد و هشتاد و نود که عملاً در بحران زاده و پرورده شدند یک پاسخ بدهند:
نفسپرستیهایتان، چطور عمر چند نسل را بر باد داد؟